مهسا ساداتمهسا سادات، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مهسا سادات نازپري

سيد خانم

مهسا، سادات مي شود اولين عيد غدير مهساسادات - تهران - خونه مامان بزرگ انگار مهسا سادات تازه فهميده كه سيده و از اينكه بهش مي گن "سيدخانم " تعجب كرده. عمه هاش و عموهاش اون روز كلي تحويلش گرفتن و از شال سبزش خوششون اومده بود. اما سيد خانم به هيچ كس عيدي نداد!  سه شنبه  ٩٠/٨/٢٤  سه ماه و ١٢ روز ...
27 اسفند 1390

مسافر كوچولو

  اولين سفر مهسا سادات به سرزمين آبا و اجداديش اصفهان ب ا اينكه 5 ، 6 ساعتي تو راه بوديم اما مهسا گل مثل هميشه خانومي كرد و نه بيقراري كردو نه بدانقي همش مي خوابيد بيدار مي شد،  مي خوابيد بيدارمي شد،مي خوابيد بيدار مي شد، تا اينكه رسيديم نمي دونم چه خوابي مي ديد . ( لطفا روي عكس مكث كنيد تا موضوع خوابش رو ببينيد)     اينم اولين عكس مهسا وقتي تو روز عيد قربان رفت سرخاك بابابزرگ عزيزش و باهاش كلي حرف زد. البته چون هواسرد بود زودي رفت تو ماشين و خوابيد. یکشنبه ٩٠/٨/١٥ سه ماه و سه روز ...
27 اسفند 1390

بازار گردي

مهسا سادات همراه " مامايم و بابايم " براي اولين بار در سن 2 ماه و 10 روزگي رفت به بازار ستارخان . يك ساعتي رو كه اونجا بوديم با دقت زياد  به آدما و مغازه ها نگاه مي كرد . يه خانومه هم كه داشت از كنارش رد مي شد گفت : " خدايا مثل فنچ مي مونه"     بازار ستارخان بازار ستارخان كه ميگن اينه من كه خوشم نيومد " مامايم و بابايم" به اسم گردش منو آوردن اما انگار به نام منه و به كام اونا جمعه ٩٠/٧/٩٠  دو ماه و ١٠ روز ...
27 اسفند 1390

بابابزرگ حسين

  بالاخره مهساسادات بعد از شش ماه رفت سرخاك بابابزرگ حسينش تا بابابزرگ، سومين نوش رو هم ببينه   سلام بابايي حسين بالاخره اومدم ديدنت ببخش كه دير شد تقصير مامايم و بابايمه دلم واست يه ذره شده بود جمعه 90/11/14  شش ماه و 2 روز ادامه عكس ها ...
12 اسفند 1390

مشت آهنين

دو ماهم تموم شد حالا ديگه بزرگ شدم بابا محسن باز هم ما رو غافلگير كرد با اينكه ساعت 10 شب اومد خونه اما دست پر بود . كيك و شمع و فشفشه و برف شادي اينم همون عكس معروف مهساساداته كه تو ماهگرد دو ماهگيش مي خواد شمعش رو با مشت خاموش كنه   مهسا  مهسا مهسا مهسا مهسا ..........هوررررررااااا..... خاموشش كردي  سه شنبه 90/7/12 دو ماه تمام ...
12 اسفند 1390

آقو پاقو

درست چهلمين روز تولد مهساسادات وقتي گذاشتمش توي تختش شروع به آقو پاقو گفتن كرد و كلي حرف زد و منم فيلمش رو گرفتم . انگار يه عالمه حرف توي دلش مونده بود ... در ضمن مامان بزرگ هاي مهساسادات اومده بودن تا چهلمين روز تولدش رو بهش تبريك بگن "دستشون درد نكنه"  سه شنبه  90/6/22  40 روزگي ...
12 اسفند 1390

بوسه پشه ها

اين عكساي اولين روز اولين ماه اولين سال زندگي مهسا ساداته آخه بابايم و مامايم واسه مهساسادات ماه به ماه تولد مي گيرن     ديروز تهران بوديم و پشه ها حسابي از خجالت عضو جديد خانواده دراومدن و تلافي روزايي كه مهساسادات نبود رو درآوردن . دستشون كه نه نيششون درد نكنه!   شنبه 90/6/12  يك ماه تمام ...
12 اسفند 1390